سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فریاد Faryad

فلسفه , • نظر

حکمت متعالیه، مکتب ملاصدرا است که بر پایه وجود و تمایز آن از ماهیت استوار است.این مکتب از لحاظ روش شبیه مکتب اشراقی است یعنی به استدلال و کشف و شهود تواماً معتقد است، ولی از نظر اصول و از نظر استنتاجات متفاوت است.در مکتب ملاصدرا بسیاری از مسائل مورد اختلاف مشاء و اشراق، یا مورد اختلاف فلسفه و عرفان، و یا مورد اختلاف فلسفه و کلام برای همیشه حل شده است.فلسفه ملاصدرا یک فلسفه التقاطی نیست،بلکه یک نظام خاص فلسفی است که هرچند روش های فکری گوناگون اسلامی در پیدایش آن موثر بودند باید آن را نظام فکری مستقلی دانست.

پیش از ملاصدرا چند فیلسوف مسلمان از جمله ابوعلی سینا و قیصری نیز از واژه حکمت متعالیه استفاده کرده‌اند. اولین بار ابوعلی سینا این واژه را در کتاب الاشارات و التنبیهات به کار برده است و از آن به عنوان اسراری یاد می‌کند که جز برای راسخان در حکمت متعالیه آشکار نیست. جالب توجه این که ملاصدرا فلسفه خود را با عنوان حکمت متعالیه ننامیده است. این واژه صرفاٌ در عنوان یکی از مهمترین آثار ملاصدرا به نام «الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه» به کار برده است که این اثر با عنوان «اسفار» یا «اسفار اربعه» نزد متخصصین امر مشهور است. اما بعد از ملاصدرا، به مرور زمان، واژه «حکمت متعالیه» در نزد اهل فن برای اشاره به نظام فلسفی ملاصدرا رایج شده است.

بنابر دیدگاه او، بدیهی‌ترین مسئله جهان، مسئله وجود یا هستی است که ما با علم حضوری و دریافت درونی خود آن را درک کرده و نیازی به اثبات آن نداریم. اما ماهیت یا سرشت آن چیزی است که سبب گوناگونی و تکثر پدیده‌ها می‌شود و به هر موجود قالبی ویژه می‌بخشد. همه پدیده‌های جهان در یک اصل مشترکند که همان «وجود» نام دارد و وجود یگانه است زیرا از هستی‌بخش (یعنی خداوند یگانه) سرچشمه گرفته، اما ویژگی‌های هر یک از این پدیده‌ها از تفاوت میان ذات و ماهیت آن‌ها حکایت دارد. برابر این دیدگاه، اصل بر وجود اشیاء است و ماهیت معلول وجود به‌شمار می‌آید.

ملاصدرا در مخالفت با استادش میرداماد که خود پیرو سهروردی بود، مدعی شد که «وجود» امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری. صدرا درباره حرکت نیز نظریه جدیدی عرضه کرد که به حرکت جوهری مشهور است. تا قبل از آن تمامی فلاسفه مسلمان معتقد به وجود حرکت در مقولات نه‌گانه عرض بودند و حرکت را در جوهر محال می‌دانستند. اما صدرا معتقد به حرکت در جوهر نیز بود و موفق شد چهار جریان فکری اسلامی یعنی کلام، عرفان، فلسفه افلاطون و فلسفه ارسطو را در یک نقطه گرد آورد و نظام فلسفی جدید و مستقلی به وجود آورد.

مسائل مورد بحث حکمت متعالیه عبارتند از:

فلسفه هستی، فلسفه نفس، فلسفه اخلاق، فلسفه معرفت، فلسفه عرفان، فلسفه دین، فلسفه سیاست، فلسفه هنر


فلسفه , • نظر

مکتب فلسفی اشراق، توسط شهاب‌الدین سهروردی یا شیخ اشراق، در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم، ارائه شد. وی، در کتاب حکمت‌الاشراق، به اصول و فروع این نظریه، پرداخته‌است. لفظ اشراق به معنی تابش نور است، اما در اصطلاح فلاسفه اشراق به معنی کشف و شهود یا ظهور انوار عقلی و فیضان آنها بر نفس آدمی است.

از نظر شیخ اشراق فیلسوف و اقعی کسی است که علاوه بر تسلط بر مبانی فلسفی و منطق صوری بتواند با تهذیب نفس و تصفیه باطن مراتب کمالات معنوی را طی کرده و استعداد مظهریت انوار الهی را پیدا نماید. خود او در کتاب هایش تاکید می‌کند فلسفه اش برای کسانی است که علاوه بر حکمت بحثی و استدلالی دنبال شهود حقایق عالم بالا نیز هستند و شرط فهم فلسفه خود را تابش بارقه الهی بر قلب خواننده می‌داند و تاکید می‌نماید کسانی که فقط طالب بحث فلسفی صرف هستند و دنبال تاله و کشف الهی نمی‌باشند بهتر است سراغ فلسفه مشاء بروند. به اعتقاد شیخ اشراق کار اشراقیون جز با سوانح نوری سامان نمی‌یابد.
سُهرَوَردی، در ضمن تحصیل، چنین استنباط کرد که موجودات دنیا از نور، به وجود آمده، و انوار، به یکدیگر می‌تابند و آن تابش متقابل را اشراق خواند و به همین جهت لقب شیخ الاشراق را یافت.
نظریه فلسفی سهروردی این بود که هستی غیر از نور چیزی نیست و هرچه در جهان است و بعد از این به وجود می‌آید نور است، لذا جهان جز اشراق نمی‌باشد. منتها بعضی از نورها رقیق است و برخی غلیظ و برخی از انوار ذرات پراکنده دارد و پاره‌ای دیگر دارای ذرات متراکم است و همانگونه که نورهای قوی بر ضعیف می‌تابد نورهای ضعیف هم بسوی انوار قوی تابش دارد.انسان هم از این قاعده مستثنا نیست و به دیگران می‌تابد، همانگونه که نورهای دیگران به او می‌تابد. بمناسبت اینکه از انسان به دیگران نور تابیده می‌شود انسان فیاض است و می‌تواند به دیگران نور برساند و از نور سایرین روشن شود.
سهروردی می‌گفت که حکمت، بر دو نوع است: حکمت لدنی و حکمت عتیق.
حکمت عتیق، یعنی حکمت قدیم، همواره بوده، و در قدیم هندی‌ها و ایرانی‌ها و بابلی‌ها و مصری‌ها و بعد از آن یونانی‌ها برخوردار بوده‌اند.
اما حکمت لدنی خاصان از آن برخوردار می‌شوند؛
اما در آغاز این دو حکمت از یک مبدأ سرچشمه می‌گرفته و آن ادریس بوده که نام دیگر آن هرمس است. بعد از اینکه مردم حکمت از ادریس آموختند به عقیده او به دو شاخه شد که یکی به سمت ایران ودیگری به‌طرف مصر و بعد این دو شاخه وارد اسلام گردید.
در میان آراء و عقائد افلاطون، خواه او را از نظر روش اشراقی بدانیم یا نه، سه مساله است که ارکان و مشخصات اصلی فلسفه افلاطون را تشکیل میدهد، و ارسطو در هر سه مساله با او مخالف بوده است.
1- نظریه مثل: طبق نظریه مثل، آنچه در این جهان مشاهده میشود، اعم از جواهر و اعراض، اصل و حقیقتشان در جهان دیگر وجود دارد و افراد این جهان به منزله سایهها و عکسهای حقایق آن جهانی میباشند، مثلا افراد انسان که در این جهان زندگی میکنند همه دارای یک اصل و حقیقت در جهان دیگر هستند و انسان اصیل و حقیقی انسان آن جهانی است. همچنین سایر اشیاء.
افلاطون آن حقایق را « ایده» مینامد، در دوره اسلامی کلمه « ایده» به « مثال» ترجمه شده است و مجموع آن حقایق به نام « مثل افلاطونی» خوانده میشود بو علی سخت با نظریه مثل افلاطونی مخالف است و شیخ اشراق سخت طرفدار آن است. یکی از طرفداران نظریه « مثل» میرداماد، و یکی دیگر صدر المتالهین است. البته تعبیر این دو حکیم از « مثل» خصوصا میرداماد، با تعبیر افلاطون حتی با تعبیر شیخ اشراق متفاوت است.
یکی دیگر از طرفداران نظریه مثل در دورههای اسلامی میر فندرسکی از حکمای دوره صفویه است. قصیده معروفی به فارسی دارد و نظر خویش را در مورد مثل در آن قصیده بیان کرده است. مطلع قصیده این است:
چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی صورتی در زیر دارد، آنچه در بالاستی صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همی با اصل خود یکتاستی این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری گر ابو نصرستی و گر بو علی سیناستی
2- نظریه اساسی مهم دیگر افلاطون درباره روح آدمی است وی معتقد است که روحها قبل از تعلق به بدنها در عالمی برتر و بالاتر از همان عالم مثل است مخلوق و موجود بوده و پس از خلق شدن بدن روح به بدن تعلق پیدا میکند و در آن جایگزین میشود.
3- نظریه سوم افلاطون که مبتنی بر دو نظریه گذشته است و به منزله نتیجهگیری از آن دو نظریه است این است که علم تذکر و یادآوری است نه یادگیری واقعی، یعنی هر چیز که ما در این جهان میآموزیم، میپنداریم چیزی را که نمیدانسته و نسبت به آن جاهل بودهایم برای اولین بار آموختهایم، در حقیقتیادآوری آن چیزهایی است که قبلا میدانستهایم، زیرا گفتیم که روح قبل از تعلق به بدن در این عالم، در عالمی برتر موجود بوده و در آن عالم « مثل» را مشاهده میکرده است و چون حقیقت هر چیز « مثال» آن چیز است و روحها مثالها را قبلا ادراک کردهاند پس روحها قبل از آنکه به عالم دنیا وارد شوند و به دنیا تعلق یابند عالم به حقائق بودهاند چیزی که هست پس از تعلق روح به بدن آن چیزها را فراموش کردهایم.
بدن برای روح ما به منزله پردهای است که بر روی آیینهای آویخته شده باشد که مانع تابش نور و انعکاس صور در آینه است در اثر دیالکتیک، یعنی بحث و جدل و روش عقلی، یا در اثر عشق (یا در اثر مجاهدت و ریاضت نفس و سیر سلوک معنوی بنابر استنباط امثال شیخ اشراق) پرده بر طرف میشود و نور میتابد و صورت ظاهر میگردد.
ارسطو، در هر سه مساله با افلاطون، مخالف است. اولا وجود کلیات مثالی و مجرد و ملکوتی را منکر است و کلی را و یا به تعبیر صحیحتر کلیت کلی، را صرفا امر ذهنی میشمارد. ثانیا معتقد است که روح پس از خلق بدن یعنی مقارن با تمام و کمال یافتن خلقت بدن خلق میشود و بدن به هیچوجه مانع و حجابی برای روح نیست، بر عکس وسیله و ابزار روح است برای کسب معلومات جدید. روح معلومات خویش را به وسیله همین حواس و ابزارهای بدنی به دست میآورد، روح قبلا در عالم دیگری نبوده است تا معلوماتی بدست آورده باشد.
اختلاف نظر افلاطون و ارسطو، در این مسائل اساسی و برخی مسائل دیگر که البته به این اهمیت نیست، بعد از آنها نیز ادامه یافت. در مکتب اسکندریه هم افلاطون پیروانی دارد و هم ارسطو. پیروان اسکندرانی افلاطون به نام افلاطونیان جدید خوانده میشدند. مؤسس این مکتب شخصی است مصری به نام « آمونیاس ساکاس» و معروفترین و بارزترین آنها یک مصری یونانی الاصل است به نام « افلوطین»، که مورخین اسلامی او را « الشیخ الیونانی» میخوانند. افلاطونیان جدید، مطالب تازه آوردهاند و ممکن است از منابع قدیم شرقی استفاده کرده باشند. پیروان اسکندرانی ارسطو عده زیادی هستند که شرح کردهاند ارسطو را. معروفترین آنها تامسطیوس و اسکندر افریدوسی میباشند.